loading...

دلنبشته های تابناک

وبلاگ موضوعات اجتماعی,اقتصادی,زیست محیطی,ورزشی و هنری را در قالب طنز مطرح می کند

بازدید : 217
پنجشنبه 16 بهمن 1398 زمان : 22:16

سیگاری شدن او به سال سوم راهنمایی بر می‌گشت، اما از همان موقع دو قول اساسی به خودش داده بود:

اولین قول این بود که پول سیگار را خودش در بیاورد. این قول از ایده "پدر و مادر وظیفه تامین تفریحات ناسالم بچه‌ها را ندارند" نشات می‌گرفت.

دومین قول این بود که احترام پدر را نگاه داشته و نزد او لب به سیگار نزند.

خودش می‌گفت که هم پدر می‌دانست که سیگار می‌کشم و هم من می‌دانستم که والد گرامی‌از سیگاری بودن من آگاهی کامل دارد. با این حال، پدر هرگز سیگاری بودن مرا به رویم نمی‌آورد و من، هیچوقت، نزد بابا پز سیگار کشیدن را نمی‌دادم.

از شما چه پنهان! با وجود اینکه خیلی سعی کردم کاری کنم که سیگار را ترک کند، موفقیتی به دست نیاوردم.

هر بار که او را با سیگاری بر گوشه لب می‌دیدم، " اینقدر نکش! میمیری!" می‌گفتم و او در جواب "مرگ حق است" را بر زبان می‌آورد.

علیرغم اینکه کم نیاورده و "اما مردن به دست سیگار واقعا ننگ است" می‌گفتم، او ترک سیگار را موجب مرض دانسته و ترجیح می‌داد کماکان در خیل سیگاری‌ها به سر ببرد.

ازدواج هم نتوانست بین او و سیگار فاصله بیندازد.

با این وجود، روزی وارد شرکت شده و با بیان " دیگر لب به سیگار نخواهم زد"، موجب شادی زاید الوصف آن‌هایی که واقعا و از صمیم قلب دوستش داشتند، گشت.

می‌دانستیم که از آن‌هایی که طی بیست سال، بیست بار ترک سیگار می‌کنند نیست و می‌توانیم روی وعده اش حسابی ویژه باز نماییم.

جالب این بود که داستان ترک سیگار او نیز همانند قصه زندگی منحصر به فردش پیچیدگی خاصی نداشت.

یک بار که دختر خردسالش را بغل کرده بود، "بابا عجب بوی بدی می‌دی!" را دشت کرده و فورا، برای همیشه، سیگار را کنار گذاشته بود.

شگفت آور است که آن‌هایی که سیگار را جهت کامجویی، نه کلاس گذاشتن و پز دادن، مورد استفاده قرار می‌دهند، می‌توانند به این راحتی!؟ اقدام به ترک نمایند.

این عده، وقتی بخوبی متوجه این نکته که "سیگار بین آن‌ها و دلبند یا محبوبشان فاصله خواهد انداخت" می‌شوند، معمولا، سیگار، نه دلبند یا محبوب، را ترک خواهند کرد( الا اینکه محبوب و دلبند واقعی و ازلی و ابدی، سیگار، باشد!)

با این حساب، چنانچه رودروایستی خاص ایرانی را کنار گذاشته و به کسی که واقعا دوستمان دارد( با واقعا دوستش داریم فرق دارد!)، صادقانه و بچگانه، بگوییم که تا چه اندازه از کار زشت او رنج می‌بریم، شاید، خمیر مایه ترک فعل ناشایست جفت و جور گردد.

انصافا، دانستن، کلید حل بسیاری از مسایل و مشکلات ریز و درشت زندگی است. روی این حساب، شعر زیر را، به هیچ وجه بی خود و بی جهت نسروده اند:

آنکس که بداند و بداند که بداند

اسب شرف از گوهر گردون برهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند

بیدارش نمایید که بس خفته نماند

آنکس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آنکس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند.

بدون تو، احساسات امروز مثل برفِ دیروز ناپدید میشند!
بازدید : 422
سه شنبه 14 بهمن 1398 زمان : 22:34

آیا تاکنون نام "قاچاقچی" به گوشتان خورده است!؟

با شنیدن این اسم، یاد چه فردی می‌افتید!؟

به احتمال قوی، با شنیدن نام یاد شده، کسی که در یک خانه قصر مانند زندگی کرده و همانند اعیان و اشراف زندگی می‌کند در خاطرتان مجسم می‌شود.

مرد مورد نظر، بر اتومبیل‌های مجلسی و گران قیمت سوار شده و ترجیح می‌دهد جهت انجام تفریحات سالم!؟ خود، به ماورای مرزهای سرزمین عزیزمان سفر نماید.

او، همواره، شیک پوشیده و خوب می‌خورد.

شخص مورد اشاره، سالهاست زن و بچه را به بیرون از کشور انتقال داده و "ایران" را محل کار و "خارج" را جایی برای زندگی، در نظر گرفته است.

این مرد، جهت امرار معاش، حتی نیاز به خارج شدن از خانه نداشته و همه کارهای خود را با یک تلفن راه می‌اندازد.

او، هرگز، نگران گیر افتادن عوامل خود نیست، زیرا خوب می‌داند حرفی که برای آن‌ها از زندان و اعدام گرانتر تمام شود، هرگز از دهان دستگیر شدگان خارج نخواهد شد( هریت بیچر استو در کتاب کلبه عمو تم چنین نوشته است: بدترین کاری که با یک مرد می‌توان کرد کشتن او نیست; کارهای به مراتب بدتری هم می‌توان صورت داد!)

با این اوصاف، آیا کولبرها را می‌توان یک پا قاچاقچی تمام عیار حساب کرد!؟

برای رسیدن به جواب درست، شاید بتوانیم از "نادر ابراهیمی" کمک بگیریم.

این نویسنده، در کتاب "سفرهای دور و دراز‌هامی‌و کامی‌در وطن" در باره "بچه‌های متقلب" چنین می‌نویسد:

"بچه‌‌‌ای که از روی دست همکلاسی خود کپی می‌کند متقلب نیست. تقلب کار بزرگترهاست که کم می‌فروشند، گران می‌فروشند و ...."

به این ترتیب، آیا باید کسانی که جهت به دست آوردن یک لقمه نان، به دل کوه‌ها و گذرگاه‌های سخت و صعب العبور، که مدام جانشان را تهدید می‌کند، زده اند، قاچاقچی دانسته شوند!؟

آیا می‌شود آن‌هایی که جهت امرار معاش، بطور مرتب، در معرض برف و یخ و سرما و کولاک و بوران و بهمن قرار گرفته و هر ساله شماری از اعضا و عزیزان خود را به دلیل شرایط نامساعد جوی از دست می‌دهند، "قاچاقچی" شمرده شوند!؟

آیا امکان دارد حمل کنندگان بارهای سنگینی که پشت هر پیل تن و تهمتنی را، برای همه عمر، خم می‌کنند، "قاچاقچی" محسوب گردند!؟

اینکه "کولبر کیست!؟" بر نگارنده هویدا نیست، اما او خوب می‌داند کاری که کولبر می‌کند و کاری که ما برای کولبر انجام داده ایم را واژه‌ها نمی‌توانند توضیح دهند. برای توضیح اینجور چیزها، تنها باید از اشک و آه و غم و اندون و حسرت و ماتم و ناله و باقی چیزهای دم دستی مایه بگذاریم!

جاذبه های گردشگری قبرس - بخش دوم
بازدید : 200
دوشنبه 13 بهمن 1398 زمان : 18:23

وقتی از یکی از کوچولوهای فامیل "بزرگ شدی می‌خواهی چکاره شوی؟" را پرسیده بودند، در نهایت صداقت، جواب "می‌خواهم کلاش شوم" را داده بود.

هنگامی‌که سوال کنندگان تعجب کرده و برای پیگیری سراغ بابا و مامان کوچولو رفته بودند، والدین گرامی‌شلیک خنده را سر داده و چنین توضیح داده بودند:

آنقدر ما در خانه "فلانی کلاش است! پولش از پار بالا می‌رود گفته ایم که بچه طفل معصوم ما به فکر "کلاشی شغل نان و آبداری است" افتاده است.

متاسفانه، موضوع فقط به کوچولوهای عزیز و گرامی‌اختصاص نیافته و آدم بزرگ‌هایی که در گذران زندگی درمانده می‌شوند، بیش از هر چیز شنونده نصایح خردمندانه و مشفقانه‌‌‌ای که آن‌ها را به کلاه گذاشتن سر مردم تشویق می‌کنند، می‌باشند.

در این زمینه، نگارنده خوب به خاطر دارد که زمانی به حضور مدیرعامل محترم طلبیده شده و توصیه " گاهی باید از خطوط قرمزی که خودت برای خودت ترسیم کرده ای، عبور کنی!" را دشت نمود!

قطعا، دشتی‌های اینگونه اصلا کم نیستند، اما چرا در حالی که خوب‌های جامعه کاری به کار دیگران نداشته و بی سر و صدا و بی آنکه برای کسی مزاحمت جدی(یا شوخی) ایجاد کنند، کار خود را پیش می‌برند( یا نمی‌برند!)، بدهای جامعه کار به کار خوب‌ها داشته و می‌خواهند آن‌ها را مثل خودشان بار بیاورند.

قطعا، پاسخ این سوال را آن‌هایی که در این زمینه تخصص و تجربه دارند باید بدهند. با این حال، دو دلیل مهم و اساسی که باعث می‌شود توصیه به کلاشی در کشور ما شیوع داشته باشد به قرار زیر است:

الف- در حالی که آدم‌های کلاه بر سر رفته دیگر کشورها سعی دارند حق و حقوق زایل شده خود را از مجاری قانونی مطالبه کنند، مردم ایران مدت‌هاست به نتیجه "مواظب کلاه خودت باش تا باد نبرد" رسیده اند.

متاسفانه، این نسخه افاقه کردنی نیست و آدم‌های مراقب کلاه، گاه با طوفان‌های سهمگینی که کلاه از سر آن‌ها بر می‌گیرد مواجه می‌شوند.

در چنین مواقعی نمی‌توان سراغ طوفان رفته و "کلاهم را پس بده" گفت!

از آنجا که زندگی بی کلاه امکان موجودیت ندارد، آدم‌های کلاه از دست داده، به توصیه دیگران یا به کار گیری خرد فردی، به نتیجه " می‌توانی کلاه آنی که خیلی مراقب کلاه خودش نیست را برداری!" می‌رسند.

یادش به خیر! بازی فوتبالمان که تمام شد و اقدام به تعویض لباس ورزشی خود اقدام کردیم، به یکباره متوجه غیب شدن شلوار ورزشی خود شدم.

علیرغم اینکه آدم ریزبینی نبوده و به موضوعات کوچک زندگی اهمیت زیاد نمی‌دهم، به یکباره متوجه شدم که شلوار نگون بخت زیر بغل یکی از همکلاسی‌ها جا خوش کرده و به همراه او صاحب قبلی را ترک می‌گوید.

با وجود خجالتی بودن، صبر و تحمل را جایز ندانسته و از دوست مال برده، سوال اساسی "این شلوار کیست که با خود می‌بری؟" را پرسیدم.

دوست گرامی، "صدایش را در نیاور" گفته و " یک نفر شلوار مرا برده و من هم دارم شلوار یک نفر دیگر را می‌برم" را بر زبان آورد.

از آنجا که حفاظت از شلوار را مهمتر از نگهداری دوستی و ارتباط خوب با همکلاسی می‌دانستم، " آنکه شلوارش را می‌بری، منم" را بر زبان آورده و شلوار را دوباره مال خود کردم!

ب- در کشور ما، قبح یک عمل، کاملا، به تعداد افرادی که به انجام آن مبادرت می‌کنند، وابسته بوده و لذا چنانچه تعداد افراد‌ی که به انجام یک عمل زشت مبادرت کنند، فت و فراوان باشد، آن عمل دیگر چندان وقیح به حساب نمی‌آید.

برای در دست داشتن مصداق، کافی است کودکی و نمره کم خود را به خاطر آورده و زمانی که خشم بابا و مامان با شنیدن "همه کم گرفتند" به یکباره فروکش حسابی نموده بود را دوباره در ذهن مجسم نمایید!

در باره "وجدان" ، "مانع از ارتکاب آدمی‌به عمل خلاف نشده و فقط لذت مبادرت به انجام آن را کوفت انسان می‌کند" گفته شده است!

حال، برای لحظه‌‌‌ای به این موضوع بیندیشید که علاوه بر وجدان درونی، آدم‌های بیرونی زیادی وجود دارند که بر "همه اینطورند" خط بطلان کشیده و " می‌شود خوب و سالم زندگی کرد" را هر چند وقت یکبار یادآوری می‌کنند.

آیا غیر از این است که شما باید هدایت به راه راست را انتخاب کرده یا هم زمان دست به مبارزه جدی با وجدان درونی و آدم‌های بیرونی بزنید!؟

با کمال تاسف باید گفت که این مبارزه تاکنون جواب خوبی داده و آدم‌های زیادی، عبارت به کار رفته در یکی از فیلم‌های ایرانی را سر لوحه کار و زندگی خود قرار داده اند:

" ما کار مردم را راه می‌اندازیم!َشد!؟ قانونی! نشد!؟ غیر قانونی!"

شوربختانه، بیم آن می‌رود که بزودی نسخه بالا نیز افاقه نکردنی تشخیص داده شده و بیشتر مردم فقط وقتی جهت عبور از چراغ قرمز مشکل پیدا می‌کنند، به یاد "چراغ سبز هم وجود دارد" بیفتند.

فکر کردن به موارد و مسایل بالا اصلا راحت نیست. در چنین حالتی، شاید تنها راه چاره این باشد که برای لحظه‌‌‌ای چشمان خود را بسته و به یاد یکی از عبارات یکی دیگر از فیلم‌های ایرانی بیفتید:

" چه می‌شود اگر همه از هم بدزدند!؟"

گردشگر تحریم را می شکند.کافی است زیربنای گردشگری در کشور تقویت شود.
بازدید : 240
يکشنبه 12 بهمن 1398 زمان : 21:40

ویروس کرونا تا نزدیکی مرزهای کشورمان آمده و این امر مسئولین وزارت درمان را، به ویژه در نقاط مرزی، در آماده باش کامل قرار داده است.

اینکه در این باب از اصطلاح "وزارت درمان" استفاده می کنیم، به خاطر این است که هم و غم مسئولین وزارتخانه در یافتن موارد مشکوک و مبتلا خلاصه شده و متصدیان امور بر آن شده اند که به همت والای خود و بی آنکه از کسی کمک بگیرند مانع از گسترش و شیوع بیماری در کشور گردند.

می گویند کسی نزد پزشک رفته و ویزیت او را مورد سوال قرار می دهد.

وی با گرفتن جواب "یکصد هزار تومان"، چنین اظهار نظر می کند:

" اگر پنجاه هزار تومان بگیری خواهم گفت که کجایم درد می کند، اما اگر ویزیتت همان صد هزار تومان باشد، محل درد را هم خودت باید پیدا کنی!"

طنز بالا بخوبی بیانگر این است که در عدم همکاری بیمار با طبیب، کار درمان بسیار سخت جلو خواهد رفت.

چنانچه این موضوع در کنار ضرب المثل معروف انگلیسی "یک اونس پیشگیری بهتر از یک پوند درمان است" قرار گیرد، بخوبی متوجه خواهیم شد که اگر در کنار اقدامات شایسته و بایسته فعلی، وزارت بهداشت در پیامکی چند خطی، نحوه خودمراقبتی و چگونگی ممانعت از انتقال بیماری به دیگران را به اطلاع تمامی ایرانیان ساکن در کشور می رسانید*، علاوه بر اینکه مردم را بیشتر از دشت تبریک گرم و صمیمی آقای رییس جمهور در آغاز سال نو پیش رو "خوش بخت" می کرد، تعداد کمتری از ایشان را به یافتن جواب سوال "پولش را چه کسی داده است!؟" می کشانید!

  • این موضوع در کنار اعتماد از دست رفته مردم نسبت به صدا و سیما و اینکه بیشتر ایرانیان در حال حاضر تلویزیون نمی بینند، بسیار حائز اهمیت است.
۵ دروغ موفقیت
بازدید : 247
يکشنبه 12 بهمن 1398 زمان : 21:40

فرض کنید در روستایی که از نعمت آب آشامیدنی سالم و بهداشتی بهره مند نیست و مایه حیات مورد نیاز خود را از تانکرهای گذری تامین می کند به سر می برید.

شما، هر آن، ممکن است از وضع موجود خسته شده و به فکر اینکه با حفر چاه، شرایط فعلی را تغییر دهید، بیفتید.

در این صورت این احتمال که با فکر کردن به کمیت و کیفیت نامناسب احتمالی آب، قید قضیه را زده و کار را کماکان با تانکرها جلو ببرید، وجود دارد.

اگر در چنین شرایطی بخش خصوصی وارد میدان شده و خیال شما را تخت کمیت و کیفیت مناسب آب تامینی گرداند، ممکن است شرایط مذاکره شما با سایر روستاییان همدرد فراهم شده و "می صرفد"، کار را به عقد قرارداد با بخش خصوصی بکشاند.

خیلی ها، شرایط فعلی را بهتر از آنچه بیان گردید می بینند، زیرا وقتی در عوض بخش خصوصی، دولت کار استحصال، انتقال و توزیع آب روستاها را بر عهده می گیرد، می تواند به برکت اعمال یارانه، هزینه های پرداختی هر یک از روستاییان را به میزان قابل تاملی کاهش دهد; اتفاقی که سال هاست در کشور روی داده و کماکان در حال روی دادن است.

قطعا، بهره مندی از یارانه، بسیاری از روستاییان را خوشحال پرداختی های کم خود نموده است. با این حال، در آبرسانی های دولتی، همچون بسیاری از فعالیت ها، مسایل و مشکلاتی وجود دارد که به عمد یا سهو نادیده گرفته شده است:

الف- زمان انجام کار، از تفاوت های عمده فعالیت های دولتی و خصوصی به حساب می آید.

به عبارت دیگر، در حالی که زمان آبرسانی به یک روستا را باید نیاز اهالی و خواست ایشان تعیین نماید، این "مهم" تنها وقتی صورت واقعیت به خود می گیرد که کار توسط بخش خصوصی به انجام برسد.

در این باب باید گفت که وقتی کار در اختیار دولت باشد، روستاییان باید بیش از هر چیز صبر و تحمل خود را بالا برده و در انتظار اطلاع از اینکه در اولویت چندم فعالیت ها و روستاها محسوب خواهند شد، بمانند.

ناگفته پیداست که گاه عمر نوح و صبر ایوب باید داشت تا بتوان، زمانی، "بالاخره در کوچه ما هم عروسی شد!" را بر زبان آورد.

نکته جالب توجهی که در این زمینه وجود دارد این است که وقتی بعد از گذر سال ها شرایط تامین آب آشامیدنی سالم و بهداشتی برای اهالی یک روستا فراهم می شود، اهالی روستایی که این اتفاق را در پاییز و زمستان تجربه کرده اند از خوش اقبال ها محسوب می شوند، زیرا در غیر اینصورت( و در این صورت) باید برای افتتاح پروژه تا بیست و دوم بهمن منتظر بمانند!

ب- کیفیت انجام کار

آن هایی که راهشان به بیمارستان های خصوصی و دولتی کج شده است، بخوبی هر چه تمامتر مستحضر تفاوت خدمات دریافتی بخش های خصوصی و دولتی هستند.

گمان اینکه وقتی پای آب به میان می آید، اوضاع کلا فرق می کند، جز "زهی خیال باطل" نمی باشد، زیرا در حالی که بخش خصوصی حاضر در عرصه می تواند نماینده روستا را مستحضر جنس و قطر لوله های مورد استفاده، عمر مفید پمپ ها، گنجایش مخازن آب و فشار تامینی نموده و قیمت تمام شده را تابع آیتم های اینگونه معرفی نماید، قیمت پایین آبرسانی های دولتی نگرانی روستاییان در حوادث طبیعی، همانند سیل، را به دنبال داشته و آن ها را در هراس "نکند در عوض اینکه لوله ها آب را ببرند، آب لوله ها را ببرد!" خواهد افکند!

ج- آسیب رسانی به سایر بخش ها

همیشه دولت با بیان "بابتش یارانه می دهیم" مردم بهره مند از آب آشامیدنی سالم و بهداشتی را شرمنده نموده است. جالب این است که پول تبدیل شده به یارانه از جیب خود مردم برداشت شده و موجب می شود در بسیاری فعالیت هایی که می بایست توسط دولت انجام گیرد دست دولت واقعا خالی بماند.

به بیان دیگر، دولت در حالی که مردم را بابت پرداختی کم آب مصرفی شرمنده می کند، کوچکترین شرمی بابت مدارسی که می باید در مناطق محروم ساخته می شدند و ساخته نشده اند نداشته و اصلا متوجه این موضوع که مردم مسبب هزینه هایی که در جایشان صرف نشده اند نیستند، نیست( یا دست کم به روی مبارک نمی آورد)

د- حیف و میل هزینه ها

در عدم وجود رقابت و وقتی مردم جهت تامین آب نیازمند اقدامات دولتی باشند، لزومی به بهره مندی از پرسنل کارآ و با قابلیت، که می توانند ضمن حفظ کیفیت کار هزینه ها را به میزان قابل ملاحظه پایین بیاورند، وجود ندارد.

به عبارت دیگر، در حالی که بخش خصوصی در عدم استفاده از افراد "اینکاره" و "متخصص" عرصه رقابت را به رقبا باخته و مترصد ورود به میدانی دیگر می گردد، بخش دولتی خیال خود را تخت اینکه هرگز پاسخگوی هزینه های پرداختی و حیف و میل آن ها نخواهد بود می بیند.

بخش دولتی حق دارد، زیرا اگر ما هم خوب می دانستیم که می توانیم، وقتی وضعمان خوب است ، به امری "یارانه" اختصاص داده و مردم را در هر بار پرداخت قبض شرمنده "انصافا کم می دهیم" نماییم و موقع خوردن کفگیر به ته دیگ، با اتکا به "چاره دیگری ندارند" دریافتی های خود را، به میزان قابل ملاحظه ای ، از قیمت تمام شده بالاتر ببریم، اصولا نیازی به اینکه به موضوعات پیش پا افتاده ای از قبیل چرایی و چگونگی انجام کار، پرسنل مورد استفاده و زمان و مدت انجام کار فکر کنیم، داشتیم!!!؟

آماده باش وزارت درمان؟!

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 160
  • بازدید کلی : 1867
  • کدهای اختصاصی